تا به امروز مریم صدها دلیل برای ابتلای خودش به سرَطان پیدا کرده....
از فوت پدر و فشارهای زندگی تا مهاجرت و چشم زخم و آرایشگر و مروه و.....
این دلایل را شمردن، پایانی ندارد... مثل ویراژ رفتن مریم روی مخ من!
حجم ترشحات درنها امشب، 35 میل بود.
مریم مثل هر فردی که درموقعیت، می گوید این حق من نبود...
مریم به من پیامک داد که به طور جدی به خودکشی فکر می کنم.
خیلی هم پیله کرده به این موضوع که چرا ما تهرانیم و اصلا عایدی ما از زندگی در تهران چه بوده؟
به وضوح اینها ثمره ی فشارهای روحی هست که بهش وارد میشه و نگرانی بابت فرآیند درمان.....
منم خیلیییی نگرانم ولی سعی کردم صبور باشم...
حجم ترشحات امشب درن 50 میل بود. البته با شحاعت بیشتری پمپها را فششار دادیم وگرنه نسبت به شب قبل کمتر بود.
روحیه مریم شب به خاطر دیدن چند فیلم و هم صحبتی با خانواده،. خدای را شکر بهتر بود.مریم امیدواره که فرآیند درمان بدون نیاز به شیمی درمانی باشه، اما من بهش گفتم بدیهیه که نیاز به شیمی درمانی خواهد داشت...
به طرز عجیبی دو تا از برادرای مریم نگرانش شده بودن و بهش زنگ زدن.( هیچ کس از خانواده مریم داستان بیماریش رو نمی دونن)
مریم گاهی از خودش می. پرسه چرا من!؟
اما بعد می. گه بیماری اومده و باید با صبوری ردش کنیم.
برای فراموش نشدن حجم ترشحات درنها
شب اول هفتاد
شب دوم چهل و هشت
و شب سوم پنجاه میل بوده.
برشی که روی بدن مریم برای برداشتن توده ها زده اند قطعا بیش از پانزده سانتی متر است...
امروزصبح کمی از شرایطی که خودم و خانواده ام در آن قرار گرفته ایم، احساس استیصال کردم. مریم را بخشیدم. دیشب با قرص خواب خوابش برد.
امروز وقتی مادرم گفتم تصمیم دارد با بابا به شهر خودمان برود و برگردد، گریه ام گرفت و مریم هم صبح را با گریه شروع کرد ...
به مریم گفتم من و تو متل برجهای لرزانی هستیمکه به هم تکیه دادیم تا فرونریزیم و خانواده مان پابرجا بماند، اگر هر کداممان کم بگذاریم، مقاومت نکنیم کل مجموعه از بین می رود.
میزان ترشحات خروجی در درنها برای شب دوم 48 بود.
خدا شاهد است مه سعی کردم برای مریم ذره ای کم نگذارم.
مریم خیلی درد داره...
این که حق داره سر کوچکترین کمبود یا نابسامانی، حال اطرافیانش را خراب کنه یا نه رو نمی دونم!! ؟
فقط می دونم به خاطر قرص ناپروکسن که فراموش کردم تهیه کنم، حالمو خراب کرد... ظاهرا ناپروکسن تنها مسکنی هست که خون را رقیق نمی کنه...
مریم به خاطر همین فراموشی همه چیزو همه مارو زیر سوال برد.
فشار درده، اما درد این روزهای من کم نیست....
یعنی می. تونم طاقت بیارم روزهای سخت تر رو؟
امروز وقتی دقایقی از خونه بیرون رفتم دیدم داره زار می زنه... دلم می سوزه، خیلی هم دوسش دارم، اما طاقتم....