روبان صورتی

روبان صورتی

روزنوشته های همسر زنی از روزهای آغازین مشخص شدن ابتلا به سرطان
روبان صورتی

روبان صورتی

روزنوشته های همسر زنی از روزهای آغازین مشخص شدن ابتلا به سرطان

نتیجه بیوپسی آمد...

بعد از حدود بیست روز کشدار و کج دار و مریز و انجام تستهای تکمیلی ، بالاخره پریروز رفتم و جواب تست نمونه برداری را گرفتم.

متاسفانه جواب نشان داد مریم سرطان سینه ی گرید 1 از نوع هورمونی دارد.

از درب بیمارستان گاندی تا درب خانه پشت موتور بلند بلند زار می زدم.

خوشبختانه یکشنبه گذشته پدر و مادرم  به تهران آمدند و مریم هم روز دوشنبه خودش ماجرای بیماریش را به مادرم اینها گفت و این خودش بزرگترین دلگرمی این روزهای من است.

آزمایشگاه درباره حواب جیزی به من نگفت و خدا پدر خالق اسنپ داکتر را بیامرزد که  از طریق این اپلیکیشن با خانم دکتر فقیه فوق تخصص سرطان صحبت کردم و در جریان جزییات قرار گرفتم.

بعد از گرفتن جواب قرار بود به دیدن تئاتر طنز سیندرلا برویم که با اصرار من رفتیم و البته هیچ کداممان از طنز این نمایش جیزی نفهمیدیم...

باید قوی باشیم... 

ما این بیماری را شکست خواهیم داد...

نباید اجازه بدهم  غم و یاس روی من و خانواده ام سایه بیاندازد... 

نشانه ها

مدتی بود مریم با رنگ پریده، بی حالی، بی حوصلگی مفرط، مشکلات در دفع و.... روبرو بود.

سالها از مریم می خواستم تستهای معمول زنانه از جمله پاپ اسمیر و مامو گرافی را انجام بدهد، اما گویی از خود غافل بود و این تاخیر و بی تفاوتی برای ما گران تمام شد... 

 بسیار عجیب است که یک زن تحصیلکرده ی 44 ساله اولین ماموگرافیش را در این سن و آن هم بعد از حس توده ای درآور در سینه انجام می دهد.

جواب ماموگرافی را که دکتر زنان دید، گفت تودهذای در سینه سمت راست وجود دارد اما تشخیص دقیق تر نیاز به مامو گرافی با بزرگنمایی و سونوگرافی دارد. همین جا بود که اولین هشدار شوک آور برای مریم اتفاق افتاد...

ماموگرافی با بزرگنمایی و سونوگرافی نشان داد که توده ای با بزرگی 22 میلی متر و همچنین توده ای کوچکتر در سینه مریم وجود دارد. خبری دردآور که زمین را زیر پای هر دوی ما خالی کرد و کوهی از نگرانی بر سر ما آوار شد... 

در اولین فرصت( فردای آن روز):وقت یک دکتر  بسیار خوب جراح پستان به نام خانم دکتر نجمه ی دباغ را گرفتم و با هم به ملاقات ایشان رفتیم و ایشان اولین جمله ای که گفت این بود:(( شکل توده را دوست ندارم)) مریم با بغض پرسید یعنی احتمال دارد، همان باشد... و دکتر گفت هفتاد درصد! 


شروع

من سعیدم. شوهر مریم. زندگیمان عاشقانه شروع شد. در وبلاگی تمام ماوقع زندگیمان از روزهای اول اشنایی را تبت کردیم. متل هر زندگی دیگر در کنار هم روزهای گر از شادب، غم، استرس ، آسایش ش و همه ی مختصات یک زندگی معمولی را داشتیم. سه سالیست از شهر خودمان شیراز، به پایتخت مهاجرت کردیم، تصمیمی که با هم گرفتیم  ودالبته هر گاه به مریم خانم یا دو فرزند دلبندمان فشار می آمد، من را متهم به خودخواهی و تصمیم یک طرفه ی مهاجرت می. کردند.

خرداد امسال پدر مریم فوت شد و متاسفانه علیرغم تلاشهای من برای آمادگی این رخداد، متاسفانه مریم کمی بیشتر از معمول به خودش و روانش فشار آورد. و از طرف دیگر به شیوه مناسبی تخلیه انرژی منفی و سوگواری نمی کرد.

شش ماهی از فوت پدر گذشته بود که مریم خانم متوجه توده ای در سینه ی خود شد...